26,شهریور پانکچر

ساخت وبلاگ

بعد از جنگ حیات غیبی ،جنگ سفر و بغ بودن رسول ،و 30 تا آمپول مونوگان ،سینال اف، ستروتاید و hcg ...

گفتم سه دنگ کارگاه چون از اول دروغ بوده و نه خونه و نه کارت .....

چون دیگه موضوع بچه جدیه اونم گفت گرو کشی کردی و نه نمیخوایم بچه

پیام هامون هست

سیلی حقیقت خورد تو صورتم ،این آدم روز اول عمل پانکچر رفت سر کار ....

میخوام حقیقت ها باز تر شه

کار آزاد

روز دوم هم که راحت گفت بچه نمی‌خوام چون کارگاه براش بالاتره

و خب اون دو شهر آدم های خسیس زیاد دارن

خوب شد میلاد گفت مگه نگفتی جدایی چرا وارد پروسه تخمک کشی شدین

خوب شد فکر کردم من زانو و‌ عضلاتم مثل بقیه برای بچه زانو زدن اینا نیس و خب اونم که کلا سر کاره و باید بپذیرم بچه بازی نیس مسولیتش تام با منه

البته اونم خودشو واضح گفت دیگه ، کار و کارگاهش بالاتر از من بوده نه الان ها از گذشته

اینم بگم مامانش تا قهره ،فشار به چشم و شیرازه

حالا من بعد کارگاه گفتم باشه بچه نمیخوایم و‌ با دو تا عمل و 30 آمپول بیخیال فرایند انتقال که زجر هاش با من بود

با این وجود غذا گذاشتم ،فقط گفتم تو سرخ کن چون حالت تهوع دارم الآنم

باید میموند من با درد و کلی ذهن مشغولی غذا گذاشتم

بیدار شدم رفته بود سر کارش

خب خوبه راحت شدم اونم به حرف خیلی اندک گاهی گفته دوسم داره ولی تو عمل حتی بچه هم وسط نباشه یبار نخواست مثل آزاد چیزی به نام من کنه .....

فعلا ادامه همین روند هرکس پی کار خود

و خوب علی رغم تلخ بودن شدید واقعیت ....

هرمردی بود باید حداقل ظرف هارو می‌شست .....

دوس داشتن همین چیزای سادس ،من تازه دیروز عمل کردم...

تنها حس دوس داشتنش اینه که بذاره ظرف ها بمونه من حالم بهتر شد خودم بشورم یا مامانم از بیرون بیاد کمکم کنه .....

چی بگم

چقدر با ایده آل ذهنم فاصله داره....

ادامه دادن

به تو چه؟!...
ما را در سایت به تو چه؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zepetaa بازدید : 40 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 15:46