Nathan Roberts

ساخت وبلاگ

با یه آریزونایی آشنا شدم

سر لایک پست ایزریل

آقا هی لایک میکردم استوری هاشو گاهی

ازم تشکر کرد

چهرش یخ ،چشم آبی ریز ،1سال ازم بزرگتر ،مدیر داخلی یه رستوران کوچولو تو mesera همچین چیزی نزدیک فونیکس اینا

مامان باباش جدا شدن ،12سالگیش ،مامانش میزدتش ،همش کابوس میبینه ،اضطراب داره ،ادم اجتماعی نیست و چندان دوستی نداره چون تو مدرسش مسخرش کردن و معلمش بهش برچسب بیش فعال زده خلاصه به مسیح روی آورده ، داداش 24 سالش گ هست و باش زندگی می‌کنه ،میگه خوشم نمیاد ازش ولی از تنهایی زندگی می‌ترسه چون یبار جوونهای معتاد وارد خونش شده بودن

جالبه یارو آمریکایی میگه درمان خیلی گرونه اینجا برای دندون اینا ،باباشو عقرب نیش زده ،نرفته دکتر چون گرون بوده!

دیگه ۶ روز در هفته کار می‌کنه ،اونا ۱۰ و نیم ساعت از ما عقب تره ساعتشون ،اینجا صبح اونجا شبه دیگه

یارو خیلی خوشش اومده از من ،منم حرف زدن انگلیسیی باشو دوس دارم

میگه تورو داشتم هیچ دختری به چشمم نمیومد و دخترای اینجا خیلی با همه هستن و خیلی جسور و قلدر

دیگه میگه اکثر دخترا واش کردن آخریش پارسال بوده چون نمیذاشته اینم دوستاشو ببینه (با پسرا بوده)

دیگه اتاقش مسخره و کم‌نور بود حس بد میداد

از اینکه من اینور دنیام اون اونور خیلی ناراحته اینا

شرایطمم می‌دونه جالبه

با باباش راحتتره

خواهرش ۴تا بچه داره

فکر میکنند مامانشون هیولا داشته که تو خواب اینا میاد و اذیتشون می‌کنه

میگه دانشگاه نرفتم هم سر تمسخر بچگیش تو مدرسه هم خیلی هزینه ها گرونه

گفتم شوشو میخره از فروشگاه تعجب کرد که مرد و زن جفت بخرن

آقا آمریکا غول نیستا ،جالب بود این شرایط

یادم بیاد باز می‌نویسم

به تو چه؟!...
ما را در سایت به تو چه؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zepetaa بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 16:09