به تو چه؟!

متن مرتبط با «پانکچر» در سایت به تو چه؟! نوشته شده است

26,شهریور پانکچر

  • بعد از جنگ حیات غیبی ،جنگ سفر و بغ بودن رسول ،و 30 تا آمپول مونوگان ،سینال اف، ستروتاید و hcg ...گفتم سه دنگ کارگاه چون از اول دروغ بوده و نه خونه و نه کارت .....چون دیگه موضوع بچه جدیه اونم گفت گرو کشی کردی و نه نمیخوایم بچهپیام هامون هستسیلی حقیقت خورد تو صورتم ،این آدم روز اول عمل پانکچر رفت سر کار ....میخوام حقیقت ها باز تر شهکار آزادروز دوم هم که راحت گفت بچه نمی‌خوام چون کارگاه براش بالاترهو خب اون دو شهر آدم های خسیس زیاد دارنخوب شد میلاد گفت مگه نگفتی جدایی چرا وارد پروسه تخمک کشی شدینخوب شد فکر کردم من زانو و‌ عضلاتم مثل بقیه برای بچه زانو زدن اینا نیس و خب اونم که کلا سر کاره و باید بپذیرم بچه بازی نیس مسولیتش تام با منهالبته اونم خودشو واضح گفت دیگه ، کار و کارگاهش بالاتر از من بوده نه الان ها از گذشتهاینم بگم مامانش تا قهره ،فشار به چشم و شیرازهحالا من بعد کارگاه گفتم باشه بچه نمیخوایم و‌ با دو تا عمل و 30 آمپول بیخیال فرایند انتقال که زجر هاش با من بودبا این وجود غذا گذاشتم ،فقط گفتم تو سرخ کن چون حالت تهوع دارم الآنمباید میموند من با درد و کلی ذهن مشغولی غذا گذاشتمبیدار شدم رفته بود سر کارشخب خوبه راحت شدم اونم به حرف خیلی اندک گاهی گفته دوسم داره ولی تو عمل حتی بچه هم وسط نباشه یبار نخواست مثل آزاد چیزی به نام من کنه .....فعلا ادامه همین روند هرکس پی کار خودو خوب علی رغم تلخ بودن شدید واقعیت ....هرمردی بود باید حداقل ظرف هارو می‌شست .....دوس داشتن همین چیزای سادس ،من تازه دیروز عمل کردم...تنها حس دوس داشتنش اینه که بذاره ظرف ها بمونه من حالم بهتر شد خودم بشورم یا مامانم از بیرون بیاد کمکم کنه .....چی بگم چقدر با ایده آل ذهنم فاصله داره....ادامه دادنAdblock tes, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها