خطاهای رفتاری

ساخت وبلاگ

ساعت 8 شب در تاریخ 7اذر 99 ناراحت شدم و حس غم داشتم چون برای کاپشنی که خواهرش آورد کلی ذوق داشت ولی یکسال پیش برای کاپشن من که یکسال مدام هم پوشیدش هیچ ذوقی نداشت 

ساعت 8و بیست دقیقه ناراحت شدم و حس خشم داشتم که ظرف شستن زیاد وظیفمه و تشکر نکرد 

ساعت 11شب با آذر ناراحت شدم و حس بی تفاوتی نسبت به زندگی مشترکم داشتم چون به قول آرش اونطور که خانواده من گرم هستن باهاش رسول نیست و سرده و مامان من سر قرض های رسول گبه خرید چند تا و سریع پولشو داد ولی ندید و نگفت ولی 1تومن باباش روگفت و برای مامان فقط گفت مبارک باشه گبه قشنگی هم برداشتن و بی توجهی به لطف های خانوادم....

ساعت 3بعد ازظهر، حس خشم داشتم چون گفت خداروشکر که کلاست تموم شد چون ظهر ها نیستی و فهمیدم من تغییر کردم بعد جلسه باباصفری و ظرف هامو شستم و غذامو میذارم ولی رسول ارتباطش هیچ تغییری نکرد و حتی مانتو قرمز آذر رو پوشیدم سرد گفت قشنگه تو این رنگ بهت میاد ولی بابام گفت این 35 تومن چه بهش میاد با ذووووق بی ذوقیش خیلی بی تفاوتم کرده

ساعت 6 عصر آون دختر دانشجوی دکتری رو دیدم و احساس افسردگی و غم و درماندگی کردم چون مادر حامی قوی ای داشت حتی توی کامنت ها که با وجود کلی عمل صورت و هنرستانی و فنی بودنش آنقدر ساپورت کردن و با وجود کلاس مختلط که دکتری هم.... 

ساعت 6عصر هم احساس خشم کردم که مامانم 5تومن پول ریخت براش به روش نیورد که یکم به من بده و دندونشو گفت و کاپشنشو خرید ولی..... من مدتهاست خودم برای خودم لباس میخرم به جز کفش هایی که برای یکسال من هستند و حتی تصمیم گرفت من نپوشمشون.... 

 

 

به تو چه؟!...
ما را در سایت به تو چه؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zepetaa بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 2 فروردين 1400 ساعت: 17:50