مادرم که هر روز تماس میگیرد اکثرا درونم خشم دارم

ساخت وبلاگ

یاد کنترل کردن هایش میفتم و بد جوابش را میدهم چون بارها گفتم کمتر بگو این را بخور یا این را بیارم یا تنقلات سالم یا بیاید و گازم را پاک کند عصبانیم میکند مادر است و من مادر نبوده ام ولی هرچه فکر میکنم برخی رفتارهایش/صدای نگرانش را نمیفهمم /گاهی کلی بار منفی را میشنوم که بگذار بیایم و کنترلت کنم و از اینکه نمیگذاری بیایم باید حس عذاب وجدان کنی از این حس های عذاب وجدانی که تزریق میشود بیزارم /

نمیشود بهش گفت فلان کار را داری چون اکثرا با استرس و نگرانی و اینده غیر مثبت سرکوبت میکند و وبعد در واتساپ پیام انگیزشی میدهد ولی اولین جمله اش در مورد استارت کاری چه برای من چه برای میلاد منفی است / و این تناقض پیام های واتساپی انگیزشی اش که 80 درصدش را نمیخوانم با جملات منفی و نگران و کنترل کننده اش برایم نقش یک فرد بیمار را دارد که شاید نمیتواند دست بردارد و من خودم را بزنم به آن راه با پذیرش اینکه مادرم کنترل گر هست و دست خودش هست یا نیست /تو نیلوفر بپذیر و بشنو ولی قرار نیست عملی کنی/ قرار نیست بله بگویی یا چون گفت بیا خونمون و تو کار داشتی و نرفتی قرار نیست خیلی ناراحت/خشمگین و حس عذاب وجدان کنی/ احساساتت را ببین ولی در حد اندک زمانی و زندگیت را کن/گاهی گوش فعال نداشته باش/نبین . صرفا بگذار فکر کند شنیده ای و قبول کرده ای ولی قرار نیست عملی کنی

مضطرب نباش یعنی مضطرب شو ولی احساس گناه نکن میدانم سخت است وقتی سالها این حس تزریق شده است یا بر خودم با تفسیر غلطم تزریق کردم ولی کافیست /جز تپش قلب چه چیزی دارد؟

مادرم بیمار است ولی خیلی دوستش دارم و بپذیر نیلوفر

به تو چه؟!...
ما را در سایت به تو چه؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zepetaa بازدید : 119 تاريخ : دوشنبه 2 فروردين 1400 ساعت: 17:50