من اونقدر بچه ام رو دوست دارم که هیچوقت به دنیا نمیارمش

ساخت وبلاگ

اوایل ازدواجم تا 2 سال سر حس عروس جدید نمیخواستم کلا بچه دار شم و حس مادر بودن تو اولش آزارم میداد

بعدش هی میومد و میرفت حسش که گاهی سفت و سخت میگفتم بچه دار شم گاهی ام نه

حالا دوس دارم اکثرا بچه هارو و دوس دارم بچه داشته باشم ولی با خودم فکر میکنم اگر تو دبیرستان بکشنش چی ، اگ تو خیابون کشته شه چی همین الان

اشک از چشمم سرازیر شد من بدون پاره تنم می میرم ، شوهرم اینارو نمیفهمه ...........

ولی نه نمیرزه هر روز نگرانیش دنیاش دنیای منفوریه ..........

مامان انقدر عاشقتم که منم دوست دارم بات بازی کنم کلمات غلطتتو لحنتو ببینم دوس دارم بات توی نوجوونیت هم فکری کنم از ایده هات بگی سفر کنیم

دوس دارم توی جوونیت عاشق شی گلگون شدن صورتتو ببینم

قوربونت برمممممم ولی هیچ وقت به این دنیا نیا چون هنوز نیومده بدون هیچ نطفه ای انقدددددر نگرانتم اگر بیای چی میشم یه مامان کنترل گر شاید که ازم

متنفر شی که نفهمی نگرانم چون اینجا به چشمم چیزایی دیدم که هیچوقت نمیخوام تو ببینی چون ....

نیا عزیز دلم ، اگر خیلی بچه خواستم میرم گاهی به بچه های بی سرپرست سر میزنم ، راستی شاید بابات طلاقم بده یا خانوادش هر روز روش فشار بذارن و

جنگ و دعوا یا طلاق نده و تا آخر ازدواجم سرد باشه ، فدای سرت تو نیا این دنیا من نگرانتم

قوربونت برم همه کس همه سلول خیلی دوست دارم کودک نداشتم ولی چون پاکی از خدا بخواه برای من بچه ای در نظر نگیره

با همه وجودم تو بغلم بوت میکنم دست میکشم رو صورت نرمت با اون نگاه شیطونت فدات شم نیا .

تا ابد دوست دارم مامان نیلوت.

به تو چه؟!...
ما را در سایت به تو چه؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zepetaa بازدید : 122 تاريخ : چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت: 20:09